#شادی


می خواهم شاد باشم!

نه یک روز

بلکه هزاران سال..

می خواهم آواز شاد بودنم چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند

آنان که سر غمگین کردنم شرط بسته اند!


نه ،
گـــــریه نــــه ،گریـــه نمی کنـــم
.
.
یه چیزی رفته توی چشمم
فکر کنم یه خاطره ست . . . !!

در چشمانت خیره میشود،
میگوید :
اورا دوست دارم،حتی بیشتر از تو...
و تو...
دَردی میابی که هیچ درمانی ندارد...
خیره میشوی گویی که مدتهاست هیپنوتیزم شدی...
و جمله اش مدام در ذهنت تکرار میشود...

و صدای تــَــرک خوردنت تا آسمان میرود و آنگاه اَبرها هم برایت میگریَند.


اولین بار که کلمه ی فرض را یاد گرفتم اول ابتدایی بود ،
خانم معلم مان میگفت فرض کنید دو تا سیب دارید ، یکی اش را میخورید ، حالا چندتا سیب باقی مانده ؟
آنقدر این کلمه برایم نامانوس و عجیب بود که نمیدانی ،
فرض ؟ فرض بگیرم که دو تا سیب دارم ؟
چطور فرض بگیرم ؟ فرض را از کجا باید بگیرم ؟
یکبار از خانوم معلم مان پرسیدم ، خانوم ما نمیدانیم چطور و از کجا فرض بگیریم
خانوم معلم مان خیلی خوشگل بود ، چهره ای دقیق از او در ذهن ندارم اما یادم می آید چشمانی روشن داشت ، سفید و بور بود و مهربان ، جوری مقنعه میگذاشت که همیشه چند تار مویش بیرون میریخت ،انگار که میدانست آن چند تار مو چقدر به چهره اش مزه میدهد
خندید و گفت پسرم فرض را از جایی نمیگیرند ، فرض گرفتن یعنی خیال کردن ،
یعنی فکر کنی که چیزی را داری در حالی که واقعن نداری اش ، مثل همین سیب
فرض یعنی این ، یعنی خیال کنی که سیب داری ، هرچند که سیبی اینجا نیست
حالا بیست سال گذشته است و من این روزها تنها کاری که بلدم به خوبی انجامش دهم فرض کردن است
وقتی میخواهم بروم خرید فرض میکنم تو کنار من نشسته ای و با کنترل ضبط طبق معمول درگیری برای پیدا کردن آهنگ مورد علاقه ات
وقتی دارم فیلم میبینم فرض میکنم تو همینجایی و مثل همیشه با همان عجول بودن شیرینت ، دلت میخواهد زودتر بدانی که بالاخره ته فیلم چه میشود
فرض میکنم وقتی که بنزین زدم طبق معمول تو پول را از کیف پول به من بدهی و مثل همیشه عشق حساب و کتاب داشته باشی
فرض میکنم که قبل اینکه بخواهم از ماشین پیاده شوم برگردم سمت تو و دستی به عادت لای موهایم بکشی و یقه ام را صاف و شق و رق کنی و بعد اجازه ی رفتن صادر کنی
فرض میکنم هستی و موقعی که پشت ترافیک اعصابم بهم میریزد مثل همان موقع ها برایم شعر میخوانی و کم کم مجاب میشوم که باباجان ترافیک آنقدر ها هم بد نیست
خانم معلم نمیدانم کجایی ، اما این روزها که میگذرد آنچنان فرض گرفتن را یاد گرفته ام که شما هم باورتان نمیشود
اما میدانی
فرض گرفتن دو عدد سیب کجا و فرض گرفتن تو را داشتن کجا
فرض گرفتن یعنی ،
..
فرض گرفتن یعنی که تو را داشته باشم ، در حالی که به شدت هر چه تمام تر ندارم ات عزیز جانم
همین

یادمان باشد

این نوشته فریدون مشیری رو هرروز بخونیم !

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین...
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

دلم دوست داشتن میخواهد

چقـدر دوست دارم ک یکیـو داشته باشـم،
مالـه خود خـودم،
یکـی ک نگرانـم باشـه،
یکـی ک بـراش مهـم باشـم...
یکـی ک مثـل تو پشتـمو خالی نکنه...
دلم یکی میخواد ک وقتی بهش خوبی میکنم فکر نکنه محتاجشم،
کسی ک جواب محبتـامو با محبت بده...
دلم کسی رو میخـواد ک بتونم بهـش ببالم...
ک جلو دیگران با افتخار بگم این ماله منه،
دلم این روزا یه مرهـم،یه دوسـت داشتن واقعـی میخواد...
یکـی ک " رفیـق" باشـه،
دلـم یه دوسـت داشتـن میخواد...
دوست داشتنی که این روزا به این سادگی ها گیر نمیاد..

آسمان،تو هم!؟!

تو هم "چون زمین" کنایه میزنی عریانی دستم و پریشانی و دردم را !؟!

نمی دانی وقتی باران نمی باری و من از دلتنگی اشک می ریزم همه می فهمند که باز تنهایم و گریه امانم نمی دهد !؟

چه میکنی آسمان وسیع!

دست بغض آلود آفتابت را زیر گلوی قلبم می فشاری تا بهتر ببیند که بی کس است؟!

"آسمـــ ـــ ـــ ـــان تو همـ ...؟!"

هرگز هیچ حسرتی در دنیا
این چنین یکجا جمع نمی شود
که در این سه واژه ی کوتاه :

" او دوستم ندارد! "

سر والتر اسکات