این چنین است که کار انجام میشود ... !

 پدر: می خوام با دختری که انتخاب کردم ازدواج کنی

پسر: ولی من خودم زنم رو انتخاب میکنم

پدر: ولی اونی که من انتخاب کردم دختر بیل گیتسه

پسر: اوه اگه اینطوره؛ باشه

سپس پدر میره سراغ بیل گیتس خواستگاری

پدر: من برای دختر شما یه شوهر پیدا کردم

بیل گیتس: ولی دختر من هنوز واسه ازدواج خیلی کوچیکه

پدر: ولی این مرد جوون نایب رییس بانک جهانیه

بیل گیتس: اوه اگه اینطوره؛ باشه

بالاخره پدر میره سراغ مدیرعامل بانک جهانی

پدر: من مرد جوونی رو میشناسم که اون رو به عنوان نایب رییس بانک توصیه می کنم

مدیر عامل: ولی من الان بیشتر از اونی که نیاز داشته باشم نایب رییس دارم

پدر: ولی این مرد جوون داماد بیل گیتسه

مدیر عامل: اوه اگه اینطوره؛ باشه

و اینچنین است که کار انجام می شود

معذرت ............

سلام  

دوسان عزیز معذرت میخوام از اینکه دیر به دیر این وبلاگ رو آپ میکنم .  

چند وقتی هستش که به علت یک سری از مشکلات قادر به به ورز رسانی سریع وبلاگ نیستم .  

امیدوارم که عذر خواهیمو بپذیرید .  

 

 

دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو دارم .

مهندس و مدیر...

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید :

"ببخشید آقا؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : "بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ۸۷ و عرض جغرافیایی   "۴۱'۲۱ ۳۷ هستید."

مرد بالن سوار : " شما باید مهندس باشید."

مرد روی زمین : "بله، از کجا فهمیدید؟؟"

مرد بالن سوار : " چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمیدانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : " شما باید مدیر باشید. "

مرد بالن سوار : " بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"

مرد روی زمین : " چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.

 واقعیت این است که شما هنوز در موقعیت قبلی هستید؛ هر چند ممکن است من در بیان موقعیت شما چند میلیمتر خطا داشته باشم!"