بچه ننه :
مامان من میخوام به دنیا بیام .
- : باشه .
مامان من شیر میخوام .
- :باشه .
مامان من جیش دارم .
- :خب .
مامان من سوپ خرچنگ میخوام .
- :چشم .
مامان من از اون لباس خلبانیا میخوام .
- : باشه .
مامان من بوس میخوام .
- : قربونت بشم .
مامان من شکلات آناناسی میخوام .
- :باشه .
مامان من دوست میخوام .
- : خب .
مامان من یه خط موبایل با گوشی میخوام .
- : چشم .
مامان من یه مهمونیه باحال میخوام .
- :باشه عزیزم .
مامان من زن میخوام .
- : باشه عزیز دلم .
مامان من دیگه زن نمیخوام .
- : اوا ...! باشه .
مامان من کوفته تبریزی میخوام .
- : چشم .
مامان ن بغل میخوام .
- : بیا عزیزم .
مامان حالت خوبه ؟
- :آره .
مامان من تو رو میخوام ...
بچه بابا :
بابا من میخوام به دنیا بیام .
- :به من چه . به مامانت بگو .
بابا من شیر میخوام .
- :لا اله الا الله ...
بابا من از اون ماشین کوکی قرمزا میخوام .
- : آروم بگیر بچه .
بابا من پول میخوام .
- :چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا منو میبری پارک ؟
- :من ماشینمو نمیبرم تو پارک . تو رو ببرم ؟
بابا من میخوام زن بگیرم .
- :ای بچه پر رو ،هنوز دهنت بو شیر میده .
بابا من جیش دارم .
- : پوفففففففففف .
بابا من زن نمیخوام .
- : به درک .
بابا تقصیر تو بود که من به دنیا اومدم یا مامان ؟
- :تقصیر عمه ات .
بابا من یه اتاق شخصی میخوام .
- : بشین بچه .
بابا منو دوست داری ؟
- : ها ؟
بابا ...
- : خرررر پفففففف .
بابا ،بابا ...
- : مرض ،درد .
دیگه چته ؟
- :بگیر بخواب دیگه .
من مامانمو میخوام !!!
- : از همون اول بگو ... جونت در بیاد .
اااااه ...
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که اگر در زمان دانشمندان ،قهرمانان ،ورزشکاران ،پادشاهان و آدم های مهم گذشته ،کنکور وجود داشت ،شاید سر نوشت آنها هم عوض میشد و چیزی میشدند جز شخصیت هایی که امروزه از آنها میشناسیم .
امروز مخوایم در کنار هم بررسی کنیم و ببینیم که وجود کنکور چه تاثیری بر زندگی برخی از مشاهیر گذشته متوانست داشته باشد .
ادیسون : خوشبختانه وجود کنکور ،هیچ تغییری در مسیر زندگی این مخترع بزرگ ایجاد نمیکند . چون احتمالا وی پس از مشاهده این که به دلیل انتخاب رشته نادرست یا هر دلیل درست دیگری با رتبه ی بیست و پنج در هیچ دانشگاهی قبول نشده ، برق از سه فازش میپرید و درست در این لحظه سر نوشت ساز ، موفق به اختراع لامپ و سایر اختراعات برقی اش میشد .
انیشتین : این دانشمند چون بچه ( ... خوانی ) بود قطعا در شته فیزیک با رتبه پایین قبول میشد اما پس از فارغ التحصیلی وقتی میدید با این مدرک نمیتوان کار درست و حسابی دست و پا کرد ،میرفت کلاس کنکور باز میکرد و خودش از عکس های خودش برای تبلیغ کلاس کنکورش استفاده میکرد .
ابو علی سینا : این دانشمند و دانشمند و فیلسوف ،بدون هیچ مشکلی در رشته های خوب قبول میشد ولی متأسفانه سر انجام یکی از پیشنهاد ها و بورس های تحصیلی دانشگاه های خارجی ، وسوسه اش میکرد و باعث فرار مغز سوی سرزمین های ری ،بلخ و شوشتر میشد !
اسکندر مقدونی : وقتی اسکندر و سپاهیانش به ایران حمله کردند و لب مرز رسیدند ،متوجه میشوند که برای ورود به کشور باید کنکور بدهند و طبق قوانین موجود ،کسی نمیتواند همین طوری الکی سرش را پایین بیندازد و بیاید کشورمان را اشغال کند . اسکندر همان جا لب مرز ،مرتب کنکور میداد و مرتبا رتبه لازم را به دست نمی آورد . به این ترتیب نه تنها عمر خودش ،بلکه عمر نوه و نتیجه هایش هم به اشغال کشورمان قد نمیداد !
فردوسی : چون پادشاهان و بزرگان هم عصر این شاعر بزرگ ،از در هنر او عاجز بودند و از طرفی سرودن شاهنامه ،در آمد چندانی برای او نداشت و دخل و خرجش با هم جور نمیشد و مرتب به کاسب و بقال و سوپر مارکت سر کوچه و شرکت فروشنده خودروی لیزینگی اش بدهکار بود ،به مؤسسه کنکور انیشتین میرفت ،کتاب های کنکوری را به شعر مینوشت و آخر سر هم میگفت :
« بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین کتاب کنکوری !»
سعدی : خوشبختانه سعدی انقدر زرنگ بود که بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و اجازه ندهد کنکور و قبول شدن یا نشدن در آن ،مسیر زندگی اش را عوض کند . ولی به هر حال ،قطعا یک باب جدید به گلستانش اضافه میکرد و احتمالا اسمش را هم میگذاشت : « آداب کنکور در سیرت پشت کنکوری ها ! »
بابا طاهر عریان :این شاعر بزرگ چون در کلاس های کنکور شرکت میکرد ، متوجه میشد نام فامیلش باعث میشود بچه های کلاس هر روز مضامین جدیدی برایش کوک کنند . او در گام اول باید میرفت فامیلی اش را عوض میکرد و مثلا میشد بابا طاهر پوشیده !در ادامه هم رشته ادبیات قبول میشد و شعر میسرود ، ولی اشعارش به شدت تحت تاثیر کنکور قرار میگرفت ،مثلا میسرود :
« بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم تست ،بر جونم چه کرده ؟ »
توی آمریکا ،با هم مسابقه میدن !
توی فرانسه،همه همزمان شروع به حرف زدن میکنن !
توی ایتالیا ،در مورد عینک و لباس جدیدشون بحث میکنن !
توی آلمان ،در باره سیاست های دولت حرف میزنن !
توی پاکستان ،یه باند قاچاق تریاک تشکیل میدن !
توی عراق ،برای حمله به سربازای آمریکایی نقشه میکشن !
توی افغانستان ،اگه پول نداشته باشن کار میکنن و اگه پول داشته باشن میخوابن !
توی مصر ، میرن یه جا میشینن و قلیون میکشن !
توی امارات متحده عربی ،چهار نفرشون دست میزنن و یکیشون میرقصه !
توی روسیه ، از هم دیگه رشوه میگیرن !
توی ژاپن هیچوقت پنج نفر دور هم جمع نمیشن ! چون حداقل سه نفرشون کار دارن !
توی هند ،یا با هم دیگه میرقصن و یا میرن سینما و رقص تماشا میکنن !
توی سوریه ، از ترس بلافاصله از هم جدا میشن !
توی کره جنوبی ، با هم یه شرکت راه میندازن و یه کالای ژاپنی رو کپی میکنن !
توی مکزیک ،دو نفرشون دوئل میکنن و یه نفرشون ناظر دوئل میشه و دو نفر دیگه هم گیتار میزنن !
توی ایران ، یا پشت سر بقیه غیبت میکنن . یا روزنامه راه میندازن . یا یه جلسه سخن رانی ترتیب میدن . یا از حرف زدن و سوتی های هم دیگه ایراد میگیرن . یا یه نفرشونو میندازن وسط و چهار نفرشون متلک بارونش میکنن . یا الکی میخندن . یا یه پیتزا فروشی باز میکنن . یا یه شرکت کامپیوتر و اینترنت راه میندازن. یا میرن یه چت روم توی یاهو مسنجر میسازن . یا یه وبلاگ دسته جمعی میسازن . یا گروه اینترنتی راه میندازن !
مسابقهسلام دوستان .
عذر میخوام از غیبت چندین روزم .
به علت یک سری مشکلات نمیتونستم آپ کنم .
امیدوارم از این پست خوشتون بیاد .
مردی در مسابقه ی اطلاعات عمومی شرکت کرده است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری را دارد .سوالات را بخوانید
۱ـ جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟
الف) ۱۱۶ سال
ب ) ۹۹ سال
ج ) ۱۰۰ سال
د ) ۱۵۰ سال
او نمیتواند به این سوال جواب دهد
۲ـ کلاه های پاناما در چه کشوری تولید میشود؟
الف) برزیل
ب) شیلی
ج) پاناما
د)اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک میکند
۳ـ روس ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف) ژانویه
ب) سپتامبر
ج) اکتبر
د) نوامبر
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت میکند
۴ـ اسم شاه جرج سوم چه بود؟
الف) ادر
ب) آلبرت
ج) جرج
د) مانوئل
خوب بقیه حضار باید به دادش برسند
۵ـ نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده؟
الف) قناری
ب) کانگارو
ج) توله سگ
د) موش
در اینجاست که شرکت کننده ی بخت برگشته از ادامه ی مسابقه انصراف میده
اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه ی جوابها را میدانید و به این بنده ی خدا هم کلی
خندیدید بهتره اول جوابها را بخوانید
جوابها
۱ـ جنگ صد ساله در واقع ۱۱۶ سال طول کشید (۱۳۳۷ـ۱۴۵۳)
۲ـ کلاه پاناما در اکوادور تولید میشه
۳ـ انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته میشه
۴ـ اسم شاه جرج .آلبرت بوده که بعد از به سلطنت رسیدن به جرج تغیر یافت
۵ـ توله سگ .اسم لاتین آن
insularia canaria یعنی جزایر توله سگ
شما خوتون چقدر اشتباه کردین ؟
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم
فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از
فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد
می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک
فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود .استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روز آن تک فن کار کرد. سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد! سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن
برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان
را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش
را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی
مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده
مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.
راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به
عنوان نقطه قوت است."
Mother
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره ....
شیطان عاشق خدا بود ...
می خواست تنها عاشقش باشد ...
فریاد زد ...
خدا نشنید ... !
خدا بزرگ بود ...
می خواست عاشقی کند ...
آدم را آفرید...!
سالها پیش آدم خدا را از یاد برد ...
آدم عاشق شیطان شد !
این وسط خدا تنها ماند ...
به همین سادگی ....
روزی روزگاری نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید
استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» پسره بهش برخورد. پس توپید که:
«متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم.» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد
پسرم. هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم ...