دلم درگیر بغضه !
بغض نبودنت
بغض از ندیدینت ...
کجای دنیای خیالم قدم بذارم که نقشی از تو نباشه ؟!
درد دوریتو پیش کدوم طبیب ببرم که هم درد تویی و هم درمان ؟!
هوای نبودته که توی اطاقم پر شده ....
وقتی نیستی نفس نیست ...
هوا نیست ...
زندگی نیست ...
برگرد درمان من ...
برگرد طبیب من ...
برگرد امید من ...
برگرد ...
بی تو نمیتونم ...
مثل مروارید باش
فریدون مشیری
با که باید گفت این حال عجیب؟
فریدون مشیری
عاقبت یکروز, بدون انکار,
تو را "عشق من" خطاب خواهم کرد.
روزی که حقیقت آشوب قلبم در برابر عظمت لبخندت, بر همگان آشکار شود,
روزی که این دل پرده از چهره گشاید و بی واهمه , تو را صدا کند ...
"عشق من", بی شک آن روز میرسد ...
آفتاب مهربانی
سایه تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید
ساقه نیلوفر من
با تو هستم ، با تو تنها
ای پناه خستگی ها
در هوایت دل گسستم
از همه دل بستگی ها .... !
« قیصر امین پور »
تو را یخواهم ، همچون نیاز ماهی به آب .
تو را میخواهم ، همچون نیاز آب به نوازش یک دست .
تو را میخواهم ، همچون نیاز یک دست به دستی دیگر برای پیوند .
تو را میخواهم ...
تو را مخواهم ، همچون نیاز یک کودک به لالایی .
تو را میخواهم ، همچون نیاز یک لالایی به لطافت صدای مادر .
تو را میخواهم ، همچون نیاز یک مادر به فرزندش .
آن فرزند منم . حال تو را میخواهم ،
تو را میخواهم ، همچون نیاز من به تو ...
همچون نیاز من به عشق تو ...
همچون نیاز من به وجود تو ...
تو را میخواهم اما ...
اما تو دریا نخواهی شد ،
اما تو نوازش آن دست نخواهی شد ،
چون دستی دیگر ، چون لالایی ، چون لطافت صدای ماد .
نخواهی شد . نمیخواهی باشی ...
شاید تمام اینها نباشی ، شاید تما اینها نخواهی که باشی .
اما عشق ... ؟
نمیتوانی عشق نباشی ، نمیتوانی نیاز من نباشی . نمیتونی در حرم نفس های من نباشی ...
نمیتوانی ....