ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
از تو طلب عشق نمیکنم . من گدای خانه عشق نیستم . من منم .
عاشقی سراپا خواهش ، بی خواهش
اکنون برای تو مینویسم . باز هم برای تو مینویسم . مینویسم که بگویم ،
مینویسم که ببینی . مینویسم که بدانی .....
نمیگویم با من باش ، شانه به شانه .
نمیگویم دل بده ، (دل نمیگیرم . دل نمیدهی )
نمیگویم مرا ببین . ( مرا نمیبنی . نمیخواهی ببنی )
نمیگویم با من مهربان باش . (تو مهربانی ، با دیگران باش )
میگویم بمان ، میگویم نرو ...
با من بمان و نبین مرا . با من بمان و نامهربانی کن ، فقط بمان .
میخواهم پشت تو باشم . اینگونه مرا نخواهی دید . چون ن جلو دیدگان زیبایت نخواهم بود .
میخواهم پشت تو بمانم ، پشت تو بیایم ، پشت تو باشم تا نگامی که غم هایت را به دوش
میخواهی بگیری ، آنها را از تو بگیر . میخواهم سنگینی کوله بار غم هایت را من به دوش بکشم .
غم هایت برای من ، شادی هایت را خودت بردار . خوشی که وزنی ندارد .
اگر اجازه دهی ....
پشت تو میمانم تا طوفان زندگی تو را به عقب نراند .
پشت تو میمانم تا بدانی که هستم . تا بدانی که تنها نخواهی بود ، تنها نخواهی ماند .
اگر اجازه دهی .....
روزی چشم گفت :
- :من آن سوی این دره ها کوهی میبینم ،پوشیده از غبار لاجوردی ، آیا زیبا نیست ؟
گوش شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود ،گفت :
- : اما کوه کجاست ؟ آن را نمیشنوم !
سپس دست به سخن آمد و گفت :
- :بیهوده در تلاشم که آن را حس یا لمس کنم . نمیتوانم کوهی بیابم .
و بینی گفت :
- :کوهی وجود ندارد . چون نمیتوانم ببویمش .
آنگاه چشم به سوی دیگری برگشت و دیگران درباره خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند . آنها گفتند :
- :باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد .