در چشمانت خیره میشود، میگوید : اورا دوست دارم،حتی بیشتر از تو... و تو... دَردی میابی که هیچ درمانی ندارد... خیره میشوی گویی که مدتهاست هیپنوتیزم شدی... و جمله اش مدام در ذهنت تکرار میشود...
و صدای تــَــرک خوردنت تا آسمان میرود و آنگاه اَبرها هم برایت میگریَند.